چرا هزاره بودن در افغانستان جرم است
اسدالله جعفری اسدالله جعفری

بنام خدا

 

 

ناقلان آثار کهن و راویان  شیرین سخن، چنین حکایت کنند که در روز گاران پیشین در سرزمین چین وماچین مردومان بودند در ناز و نعمت  و بدور از هرگونه منقصت. چون که پادشاهی داشتند بغایت کریم واهل سخاوت. با رعیت بعدالت حکومت می کرد و جوانب کار را رعایت.

پادشاه را مشاوران زیرک بود و درباریان چرب زبان و اهل و عیال نادان.

روزی از روز ها شاه هوس شکار کرد و با اهل حرم سرا به صحرا شده راه تفرجگاه در پیش گرفت.

شاه بر اسب باد پای سوار بود ودماغش از بوی ریاحین طراوت یافت و اسب باد پای هم راه را طوفان گون  قیچی می کرد و به طرفه العینی وادی ها را الغو کرد و از چشم ها نا پدید گردید.

شاه همی می رفت وبر قفا نظر نمی کرد و دیده بر افق های بلند و دور داشت.

اسب باد پای، شاه را از میان چنگلزار ها عبور داد و به دشت دامن گستری که هنوز خورشید چشمی بر آن طلوع نکرده بود همی می گردانید وخورشید گرم می تابید وشاه مست تماشاه بود.

ناگهان شاه به خود آمد و به قفا نظر انداخت کسی از یاران ندید تا چشم کار می کرد دشت بود ودشت.

شاه تازه فهمید که چه شده وسرانجامش چه خواهد شد خدا داند.

خورشید گرم می تابید وشاه هراس در جانش خانه کرد وهراسان به پستی وبلندی های هامون ها نگاه می کرد و خداگویان یاران خویش می طلبید.

نگاه شاه در دور دست ها به کلبه ی آشنا شد. اسب بادپای خویش را رکاب زد و بر در کلبه ی رسید و از اسب پیاده واز فردی تشنگی نقش زمین گردید.

کلبه ی فقیرانه از آنِ یک کمپیرکی بود که شویش مرده بود و ارباب دیه او را از دیه برون رانده واو با تنها فرزندش به آن رباط پناه گزیده بود واز مال دنیا فقط یک بزغاله داشت وچند تاغر گیلین برای آب و نان خوردن.

کمپرک، شیرخورده پستان سخاوت بود و بزرگ شده دامان مروت. چون میهمان ناخوانده نقش زمین شده را در چنان حال دید، کمر همت به خدمت بست و بزغاله اش را بریان کرد وپیشکش میهمان حبیب خدا نمود.

شاه، کمپرک وپسردهقان زاده اش را باخود به قصر آورد و  دهقان زاده شد همنشین شاه وحکم چشم وگوش شاه را داشت.

یکی از عادات همیشگی شاه این بود که خواب گران داشت و شکمباره بود. لذا درباریان غذای شاه را ازاطعمه واشربه خواب آور می ساختند تا  کارها را به رفق مراد سامان بخشند.

اما دهقان زاده شیر حلال خورده، خیانت درباریان را که دید، چاره اندیشید که شاه را هوشیار کند وآتش در خرمن آمال اغیار زند.

دهقان زاده، به شاه پیشنهاد کرد که آب برفرق خواب ریزد و شکم جم کند وگوش تیز وچشم به اطرف بچرخاند وحال یاران هزار چهره در شعاع چراغ عقل بیند وسروری خویش بیازماید.

درباریان که حال چنین دیدند، انجمن همی کردند ودهقانزاده را هزار تهمت بار نموده از چشم ودل شاه انداختند و راهی سیاه چال کردند تا کار های شاهی بار دیگر بر رفق مراد رتق وفتق گردد.

 داستان دکتر شریعتی هزاره و دانشگاه در چمبره قوم سالاران تنگ چشمِ کفر پیشه ی حقیقت کشِ جهالت پرور، داستان همان دهقان زاده فرزانه و شاه خواب آلود است.

 حقیقت همین است که جهالت پروران عقل سوز لمیده بر کرسی استادی دانشگاه می دانند که اگر دکتر شریعتی  های دهقان زاده  در دانشگاه بر کرسی تدریس نشسته مشق آگاهی کنند و چشم ودل دانشجویان را منور سازند وجرئت پرسش گری بدهند و آنان خلاق سخن شوند و با چراغ عقل بر گرد شهر همی گردند انسانش آرزو خواهند بود.

آری صورت مسئله همین است  که دکتر شریعتی هزاره زاده ی مشعل بدوش، می خواهند دانش را چون چراغ پرفروغ در دستان دانشجویان بدهد تا دانشجو خودش راه خویش باز یابد وبه دستور جهالت پیشگان تاریک جان، کورکورانه وسلان سلان راه نپویند.

البته کفرپیشگان حقیقت کش با قد وقواره هزاره دشمنی خاص ندارند واگر دشمنی فقط با قیافه ی هزاره بود، دکتر شریعتی قیافه اش هم چندان هزارگی نیست و بسیاری های که قیافه اش بیست برابر قیافه هزاره ها هزارگی تر است اما چون بر خر جهالت سوار اند رفیق این چمبرزنان برکرسی دانشگاه هستند و البته در ارگ رئیس قوم سالاران نیز هزاره های چندی چمبر زده و رو به روی فاشیست نماز می خوانند ودر محراب ابروی کرزی صاحب به عبادت ایستاده اند.

مشکل دکتر شریعتی با دانشگاه کابل چیست

پس مشکل دکتر شریعتی با دانشگاه کابل چیست؟ مشکل دکتر شریعتی با شریعت مداران پوستین خدا بردوش بر سر طریقت نوع حقیقت است. آنان می خواهند بنام شریعت راه شریعه را ببندند و خلق راه سراب در پیش گیرند وشریعتی ها ی هزاره زاده می خواهند شریعت را از قلب شریعه عبور دهند  و جامه حقیقت بر تن مردم بپوشاند تا جامعه، جامعه ی حقیقت محور باشد.

مشکل دکتر شریعتی با پوستین وارونه دوشان حاکم بر دانشگاه، دقیقا همین دانشگاه است:

شریعتی می خواهد یک دانشگاهی باشد و در دانشگاه دانش بگستراند تا میوه انسانیت  بدهد. اما پوستین وارونه دوشان حاکم بر دانشگاه می خواهند که  فقط وفقط حاکم بر دانشگاه باشند ودانش در خدمت ایشان ودانشجویان بله قربان ی شان باشند. این جماعت سوار برخر جهالت می خواهند دانشجویان همیشه در خواب باشند تا جهالت جاهلان را عیان نبینند

باردیگر باید از خود بپرسیم : شریعتی از دانشگاه چه می خواهد و پوستین وارونه دوشان حاکم بر دانشگاه از دانشگاه چه می خواهند؟

شریعتی از دانشگاه این را می خواهد:

«دال» دانشگاه در منظر شریعتی، «دال» دانش، دین دیداری عقلانی، دیگرگونه نگرستن به آموزه های پیشینیان، دقت در گزاره های تاریخی خلق شده در حرم سراهای شاهان، دولت داری بر اساس حکمت واقتضائات زمان وامکانات زیست محیطی...

اما قوم سالاران فاشیست سوار بر خر جهالت از «دال» دانشگاه« دال»  دلالی، دین داری مقلدانه ی جهل آلود، دیده بر همه چیز پوشیدند وسربزیر راه رفتن، دل در گرو گذشته داشتن و حقیقت را مساوی دانستن با گذشته ی رقم خورده توسط شاهان وقوم سالاران پیشین، دولت داری بر اساس وراثت خونی و عنعنات قوم سالاری .

پس می بینیم که مشکل نه در قیافه است ونه در مدرک بلکه مشکل در اصل رسالت انسانی بین دو نوع انسان است انسانی که  می خواهد دانشگاه خیزشگاه وخروش  انسانی باشد. وانسانی که می خواهد دانشگاه دلال خانه باشد وتئوری های قوم سالاری را پاستوریزه تحویل ملت بدهد.

حقیقت همین است که دکتر حفیظ الله شریعتی هزاره به جرم هزاره بودن  برچسب می خورد تا راه دانشگاه را بر او ببندند چون اگر بنا بر معیار های متعارف جهانی حاکم در دانشگاه های جهان با شریعتی عمل شود، دکتر شریعتی همچون ققنوس از خاستر عروج می کند و در فضای لایتناهای دانش و ارزش  بال دانایی می گشاید و تا  بلندای قله ظفر پرواز می کند.

پس چه باید کرد تا این فضای باز پرواز ازاصل سالبه به انتفای موضوع گردد؟ آن راهش همان برچسب زدند وهیاهو راه انداختند و ایشان را به دانشنامه نداشتند وسخن علمی نگفتن متهم کنند تا صورت مسئله پاک شود.

 تعجب از کار فاشیست های قوم سالار سوار برخر جهالت نیست. تعجب از مدعیان روشنفکری خودجامعه  هزاره هست که از خواب غفلت بیدار نمی شود وخودشان را به کری زده وبا خود فریبی دم از شایسته سالاری و برادری و برابری و وحدت ملی و جامعه مدنی می زنند وافغانستان را با واشنگتن وپارس اشتباه گرفته نسخته مدنیت وحقوق شهروندی می نویسند و چشم بر مصادق روشن وگویای چون ماجرای دکتر شریعتی ودانشگاه کابل، می بندند.

اگرجامعه فرهنگی ومدعیان روشنفکری جامعه هزاره، واقعیت های ملموس افغانستان را نادیده بگیرند وهمچنان نیشخوار گر توئوری های هابرماس ها باشند وبه هوای جامعه باز کارل پوپر تنفس کنند، بیقین باید منتظر روز های بسیار بدتر از این ها باشند. روز های که براساس همان بازی های دموکراسی وشایسته سالاری وپوپرگری، هیچ هزاره ی نتواند وارد دانشگاه شود.

پس ای برادران وخواهران همسرنوشت، بیایید از آنچه بر دکتر شریعتی ها رفته اند درس عبرت بگیریم واز خواب غفلت بیدار شویم وخود را با بازی الفاظ آن سوی دنیا گول نزنیم وافغانستان فاشیست زده واسیر استبداد بنیادگرایی تمامیت خواه را با دنیای بناشده بر بنیاد های عقل خودبنیاد اشتباه نگیریم.

ما در افغانستانی زندگی می کنیم که خدا با کوتاهی وبلندی ریش پوستین وارونه دوشان اندازه گیری می شود وانسانیت چیزی جز قوم و رنگ، معنای دیگر ندارد. لذا هزاره بودن جرم است چون هزاره در دایره واژگانی قوم سالاری این جماعت نمی گنجد و رنگ هزاره، رنگ دیگر است واین رنگ دیگر فکر واندیشه دیگر دارد.

پس ای خواهر وبرادر همسرنوشت بیایید  درکنار دکتر شریعتی ها قامت قیام را اذان غیرت بندیم وتکبیر تدبیر را در سحرگاه وحدت برگوش زمان برخوانیم و تاریخ را دیگونه ورق زنیم وطرح نو دراندازیم وراه دیگر برگزینیم .


March 23rd, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسايل اجتماعي